حدیث
خون خدا
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین علیه السلام
لطف و احسان و کرم ممتد که باشد بهتر است
شعله های عشق بیش از حد که باشد بهتر است
کفترانِ مست روی منحنی سر می خورند
پس به روی خانه ها گنبد که باشد بهتر است
چهارده قرن است مست بچه هایِ حیدریم
میکده داری جد اندر جد که باشد بهتر است
دین اگر معنا و مفهومش ولایِ مرتضی است
بانیِ دین مبین احمد که باشد بهتر است
هر حیاط از این حرم، یک حوض دارد کوثری
پس بهشت ما همان مشهد که باشد بهتر است
لیلة المحیا نجف قسمت نشد مشهد که شد
روح از اینجا تا نجف پرواز دارد خود به خود
کاش جان را کمتر از اینها تلف می ساختند
جای خون در رگ رگ قلبم صدف می ساختند
خاکم اما خاک مرغوب کف پای علی
رسّ ما را در حرم، کاشی کف می ساختند
من مسلمان نگاه حیدرم شایسته بود
کعبه را همرنگ ایوان نجف می ساختند
عالم ذر شیعه با این شیوه می شد انتخاب
غمزه میفرمود علی، از کشته صف می ساختند
در کفم چیزی نمی بینم خریدارش شوم
کاش در دستم کلافی از کنف می ساختند
سائل دست علی مرتضایم راضیم
معتکف در گوشۀ صحن رضایم راضیم
دین به نامِ احمد است اما تجلی حیدر است
زهد و تقوا و تبری و تولی حیدر است
یک پرِ کاهم اگر محشر شود کوه عمل
حداکثر ساز این حداقلی حیدر است
پشتِ اوادنی اگر باشد کسی پیش خدا
مدعیِ اول این هم محلی حیدر است
هر زمان که مصطفی اندوه قلبش را گرفت
دید دردِ سینه را تنها تسلی حیدر است
هفت شهر عرش را احمدنگاهی کرد و گفت:
حق والانصاف اینجا هم تجلی حیدر است
هرکه از روز ازل مِی خورده از جام علی
میکند پرواز رویِ عرش ، با نام علی
آنکه بین آسمانها میل هفتم می کند
خاصّان را یهتدی سویِ هداکم می کند
از بیابان عدم رد میشدم دیدم علی
آب و گِل دستش گرفته کشت گندم می کند
احمد مختار میفهمد علی را ، خضر هم
زیر بار این تجلی دست و پا گم می کند
این رسالت روی دوش آن رسولی هست که
بیش تر از حد خودش را خرج مردم می کند
دردها را،غصه ها را، رنج ها را، یک به یک
مصطفی با مرتضی، امشب تفاهم می کند
ای بزرگ خاندان آب، ای عالیجناب
ما همه سلمان محضیم و خراب بوتراب
هر که امشب محرم سِر شد خدایی می شود
نوکر مخلص از امشب کربلایی می شود
کعبه با اهل و عیالش میرود سوی عراق
نیمۀ شب در مدینه جابجایی می شود
بوسۀ ام البنین بر دستِ زینب می خورد
بوسه ای که ابتدایِ این جدایی می شود
بانگ جبریل است که پیچیده بین آسمان
کیست که در راه مولایش فدایی می شود
لحظۀ سخت سفر از پیش مادر میرسد
در کنار قبر او حال و هوایی می شود
مهربان مادر زمان رفتن من آمده
پیش من باش آن زمانی را که دشمن آمده
حسین علیه السلام
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین علیه السلام
گفتم حسين و ميل پريدن شروع شد
در سينه ام،دوباره، تپيدن شروع شد
واژه به حد وصف تو شرمنده ام كه نيست
اما تو خواستي و دميدن شروع شد
از التقاط موج دو دريا كنار هم 1
مرجان ظهور كرد و رسيدن شروع شد
پاداش افريدنتان را خدا گرفت
خنديد فاطمه و خريدن شروع شد
حالا علي كنار تو احساس مي كند
زيبا ترين بهانه ديدن شروع شد
اي دلنواز،عشق من اي دلرباترين
تا امدي تو ناز كشيدن شروع شد
تا بال هاي زخمي فطرس به پات خورد
بعد از هزار سال پريدن شروع شد
با تو خدا براي من از نو نوشته شد
خاك من از اضافه خاكت سرشته شد
هستي مشابهت كسِ ديگر نداشته است
مانند چشم هاي تو دلبر نداشته است
انگشت در دهان تو دارد نبي چرا
يعني خدا كه دايه بهتر نداشته است
وقتِ حسينُ منيِ پيغمبر است تا
باور شود حسين برابر نداشته است
جبريل معتكف شده بر گاهواره ات
تا خنده ات نديده سرش بر نداشته است
از يك كلام ختم به صد ها كلام كه…
اقا، كسي شبيه تو مادر نداشته است
هر روز ابِ خوردني ات سلسبيل بود
در خانه فاطمه غمِ كوثر نداشته است
تا تربت تو هست طبيب و دوا چرا
تا كربلاست حاجت قبله نما چرا
عاشق كه ميشوم به خدا از شما شوم
زير سر شماست اگر مبتلا شوم
هر روز در هواي شما بال ميزنم
پايين پاي روضه تان تا رها شوم
حتمآ اسير در چه كنم ميشوم حسين
وقتي به قدر يك نفس از تو جدا شوم
من بي نگات، لحظه به لحظه جهنمم
يك ثانيه بدون تو بايد قضا شوم
كم كم صدام در نفست پير ميشود
شايد كه مستجاب به ياليتنا شوم
بي تو بهشت جاذبه كوچكي نداشت
اصلآ خدا نخواسته بي كربلا شوم
حالا كه شعر مي كشدت سمت كربلا
دنبال ضجه هاي حروف دلم بيا
اي بوي سيب شهر سحر هاي فاطمه
سجاده بهشتيِ دنياي فاطمه
اي بالش سرت شده بال فرشته ها
ارام ميشوي تو به لالاي فاطمه
وقتي شما نيامده گفتي انالغريب
ديگر چه امده سر رؤياي فاطمه
روزي كه رنگ سرخي پيراهنت نشست
يك گوشه زير گردنتان جاي فاطمه 2
تا ديد رنگ چهره مادر غروب كرد
حتي گرفت گريه باباي فاطمه
تا سوره مقطعه تفسير مي شوي
يك نينوا شود همه ناي فاطمه
عيد و عزا به شعر من اصلاً نيامده
تا روضه هست جشن گرفتن نيامده
شاعر كه شعر را به جلوتر كشيد و بعد…
پنجاه و چند سال گذشت و رسيد و بعد…
از محتشم به منبر سبز رسول تا
:اين كشته فتاده به هامون:شنيد و بعد…
حالا غروب زخمي روز دهم شد و
دامن كشان كه خواهرتان مي دويد و بعد…
مي ديد هر چه نيزه و شمشير و سنگ بود
گويا به سمت چشم شما مي پريد و بعد…
او مي دويد و كاش نمي ديد صحنه را
:الشمر جالسَُ:به روي سينه ديد و بعد…
با ضربه هاي پشت سر هم ز پشت سر
پيش نگاه فاطمه سر را بريد و بعد…
پيش نگاه حيرت زينب مقابلش
خون گلوت را سرِ نيزه چشيد و بعد…
بس كن كه سنگ اب شد از روضه هاي تو
دارد چكيده مي شود اشك خداي تو
حسین جان!
اصلاً حسین جنس غمش فرق می کند
این راه عشق پیچ و خمش فرق می کند
اینجا گدا همیشه طلبکار می شود
اینجا که آمدی کرمش فرق می کند
شاعر شدم برای سرودن برایشان
این خانواده، محتشمش فرق می کند
“صد مرده زنده می شود از ذکر یا حسین”
عیسای خانواده دمش فرق می کند
از نوع ویژگی دعا زیر قبه اش
معلوم می شود حرمش فرق می کند
تنها نه اینکه جنس غمش جنس ماتمش
حتی سیاهی علمش فرق می کند
با پای نیزه روی زمین راه میرود
خورشید کاروان قدمش فرق می کند
من از “حسینُ منّی” پیغمبر خدا
فهمیده ام حسین همش فرق می کند
جان حسین…